سلام
شعر جدیدم که خیلی به دل خودم نشست...
امیدوارم به دلهای شما و ماه هم بشینه...
دگر بار، شدم مست، در این حالِ مناجات
و یادی زِ نگاهت، و ذکری زِ غزلهات
و یاد آمده روزی، که گشتی تنِ بیمار
و یاد آمده دردی، زِ درمانِ ملاقات
و شعری به شبِ تار، زِ کنجِ لبِ دلدار
و حالی به تصوّف، در این کنج خرابات
و حسرت شده شمعی، به شام دل مهتاب
از آن روز که گفتی، ز تنهاییِ شبهات
دگر بار به یادت، شدم تشنه ی باران
شدم تشنه ی شوری، ز شیداییِ لبهات
و باران شده آغاز، به چشمان پر از راز
و غمهای دقایق، و دلتنگی ساعات
و دست من و مهتاب، به روی دل بی تاب
و دست من و مهتاب، سر آغاز اِشارات
و رخ بر رخ ساقی، و آواز اقاقی
سفیدی و سیاهی، و شاهی که شده مات
و محراب و تبِ ماه، و ابرو و غمِ ماه
و حالات شبِ ماه، و ایهامِ عبارات
و نامت که نوشتم...؛ قلم گشته غزلخوان
ورق با وزش باد، شده محو تماشات
و رفتم به دل کوه، شدم همدم فرهاد
شدم شاهد تیشه، در این دار مکافات...
میم و حا...
نظرات شما عزیزان: